به نام خدا
لطفا از کپی و انتشار بدون ذکر منبع خودداری فرمایید
هزار داستان : 14/9/99
ماجرای حذف شتر یاغی خطرناک
زندگی با خوشی و
آرامش بر قرار بود . در کنار رودخانه ای طویل و پر پیچ و خم بخشی از
بازماندگان ایل در تابستان مانی ، ایل کم کم به انتهای زمان توقف خود
نزدیک شده بود . خدا داند که در این ایام کوتاه چه حوادثی رخ خواهد داد . اهالی چادر
نشینان با تکاپو و تلاش در پی کسب و کار و آمادگی مهاجرت بزرگ خود بودند ،
تا از بخش عظیم ایل باز نمانند . اما چیزی به جابجایی موقت و یک هفته ای به
کوچ نهایی باقی نمانده بود که اتفاقی عجیب رخ داد .رویدادی که تا کنون سابقه نداشت .
ماجرا از این قرار بود که لوک
مست بزرگ ،قرمز یک چشم که سالهای سال به آرامی و متانت و بی آزار
مورد بارکشی بود، بنا گه به حیوانی خشن و کینه جو و عصیان گر بدل گشت و
مانند سگ هار به جان آدمها و حیوانات سر راه خود می افتاد ، بی خودی حمله می کرد و در پی کشتن
انها بود . این لوک مهربان و پایه کش و چادربر ( معروف به لوک پایه ی )
ویژه حمل چند دستگاه سیاه
چادر کوچک و بزرگ و یدک و متعلقات پایه های چوبی و صد ها متر طناب پشمی و
مویین بود به چه سبب سرکش و
یاغی و مهاجم شده بود هیچکس علت واقعی ان را نمیدانست . هیچ کس و هیچ چیز
از آسیب ناگهانی و حمله او در امان نبود . رفتارش بکلی تغییر کرده بود برای
همه خانوارهای خودی و غریبه آن محدوده به کابوسی وحشتناک و موجودی غافل
گیر تبدیل گشته و با حملات جنون آمیز دست می زد . هیچ راه چاره و
مهار و کنترل چاره ساز نبود . در ضمن همه همسایه ها جان خود و خانواده را
در خطر جدی می دیدند و از مالک و صاحب او شاکی بودند . گروه چادر نشین
رابطه فامیلی و صمیمی شدیدی نسبت به یکدیگر داشتند . بنا بر این تا حدی
فشار برای از بین بردن رکن اصلی دوام زندگی صاحب چادر کاری نا صواب و
جبران نا پذیر بود . رفتار شتر غیر قابل پیش بینی و
اصلاح ناپذیر بود و سراسر توده خشم و عصیان و مزاحم مردم بود . حتی صاحب
او
هم توانایی مها و کنترل لوک را از دست داده بود . در صورت نزدیک شدن فرد
یا
افرادی به او زمینه تدارک حمله و یا گریز از مهلکه را پیش می گرفت . داستان
لوک سرکش و مجنون به قصه روز ایل تبدیل و بخشی از مجادلات زندگی اهالی را
بخود اختصاص داده بود . برای رفع شر و خطر جانی نسبت به افراد ،بزرگان به
شور و م نشستند تا راهی عاقلانه برای مهار و خلاصی درد سر ساز او را
به
مرحله اجرا بگذارند .یا شاید او را از سر راه بر دارند . او دیگر دست
نیافتنی محض بود و مانند غولی بر سر هر
موجودی حاضر و با لگد و دندان در پی از بین بردن بود . تقریبا به
نزدیکترین روز های کوچ ،بزرگ (طولانی ترین )ایل رسیده بودند. عنقریب
اواخر هفته قرار بود برای
یکسال پیش رو بکلی ییلاق را ترک کنند . اما مانع بزرگ سر راه ان بخش از ایل
لوک یک چشم بود . قبل از کوچ نهایی تا دو سه روز آینده تکلیف او باید
مشخص شود . به باور برخی کشتن او با گلوله و برخی شکستن دست و پای حیوان و
یا بستن او تا از گرسنگی بمیرد طرح نقشه همسایگان بود .ولی آیا کسی حاضر
بود به او نزدیک شود ؟ هر گز .
سایرین هم نظر و عقیده معقول و غیر معقول را پیشنهاد داده بودند. اما
همه روش های پیشنهادی غیر جوانمردانه و غیر اصولی بود الا دو مورد برای
آرام کردن جو جامعه ایلی مناسب و منطقی بود . آن شتر بی مروت حسابی اوضاع
شب و روز آن بخش از ایل را بهم ریخته و نا بسامان کرده بود . سر انجام حذف
وی به طریق عاقلانه و درست واقعی بنظر میرسید . کدام راه کار مناسب ختم
سرنوشت شتر خواهد بود ، هنوز به نتیجه نهایی نرسیده بودند .
کلا با کشتن و تیر زدن ناگهانی خلاف اصول جاری نحر و همچنین اعتقادی ایل
بود و از طرفی صاحب او هنوز به
امید باربری تا انتهای قشلاق از هر گونه آسیب جدی به او مخالفت و جلوگیری
میکرد
. با صدها دلیل و مدرک آشکار و نهان صاحب او را راضی به حذف از سراسر ایل
کردند . چگونگی دفع و رفع حیوان را معمای بزرگی می دانستند
. تصمیم نهایی این بود که سر انجام قصاب های آبادیهای دور دست را
خبر
کنند تا او را نحر کنند . چند روزی گذشت که دو نفر قصاب برای پایان دادن به
زندگی او مانند اجل فرا رسیدند . قصابی شتر هم قاعده و رسم خود را دارد و
شرط و شروطی اسلامی بر اساس فتوای نحر شتر باید بدون تردید رعایت میشد .
طریقه کشتن شتر با توجه به جثه و هیکل درشت و زور فوق العاده
با سایر حلال گوشتها بسیار متفاوت است . شتر عصبانی با دیدن افراد غریبه
در حوالی سیاه
چادر ها مجنون وار و یاغی صفت تر شده بود و هرگز اجازه نزدیکی به
خود را به هیچ فرد یا افرادی را نمی داد . تازه اگر حیوان رام و ارامی
بود مشکلات سخت و بیر حمانه در
حق او ادا میشد چه رسد به ان حیوان سرکش وا نتقامجو که سراسر خشم و تند
خویی و رفتار تهاجمی بخود گرفته بود . به همین منظور وی آگاه به طرح از بین
بردن خود بود . لذا کمال احتیاط را رعایت میکرد و مراقب اوضاع بود . با
طبل
های پر سر و صدا و لگد کوبی در اطراف منازل خشم خود را از این کار بروز می
داد . کسی جرات نزدیک شدن به او را نداشت .خلاصه برنامه قصابی او دو روزی
بدرازا کشید . تا اینکه روز سوم لشکری از جوانان با رعایت جوانب احتیاط و
همراه داشتن سپر و حلقه های محافظتی چوبی محکم ثابت و سیار با محاصره و
کمک دو نفر
از قصابان خبره موفق شدند او را در وهله نخست محاصره و تا حدی کنترل کنند
. شی برابر با صدها سوزن ریز بهم چسبیده را در جای حیاتی
او روزنه ای ایجاد کردند و همه از مقایل و اطرافش فرار و پراکنده شدند او
ناله میکرد و اشک میریخت و دور خود می چرخید ، درد می کشید تا زندگی و
سرنوشت باخته خود را
بتدریج به پایان رساند. متا سفانه وضعیت نا گوار و درناک او به قدری
طولانی شد ،که تعدادی از افراد خود را نکوهش و کار خود را نا بخشودنی
بحساب می آوردند . واقعه بقدری تاسف آور که حقیقتا قابل بیان نیست . ما
هم برای نیازردن خاطرها از بیان آن احتناب می کنیم . همان بس که به زندگی
او پایان دادند . با حذف فیزیکی شتر مغرور و بلاخیز ،اما تا دیر گاهی
آثار بروز روانی رفتارش در اذهان مردم باقی مانده بود . دیگر امنیت به
جامعه ایلی برگشت و از طرفی چادر ها و چوبهای چادر
صاحبش بر زمین باقی ماند . در زمان کوچ 45 روزه بایستی جایگزین فراهم کنند
در غیر اینصورت بار حجیم چادر ها به زمین، باقی می ماند . بار چها تا
پنچ چهار
پای قوی هیکل جبران بار کشی لوک قرمز و یک چشم و یاغی را بسختی جبران می
کرد . دو
روز بعد همه ایل به همراه گروه باز مانده به سمت ایستگاه اجدادی کوچ و
مهاجرت طولانی خود را آغاز کردند . بدون همراهی لوک قرمز که به مدت ده
سال ایل را همراهی کرد و به سبب تغییر رفتار و حرکات خطر ناک مجبور به
نابودی او شدند . ضرب المثلی ایلی می گوید شتر اگر بمیرد باز هم ، پوستش بار ورزا ( بر پشت
گاو نر ) است ، تا این حد قدر و منزلت و کرامت و صبر و شکیبایی او ( هر شتر )
را میرساند اما امان از روزی که کینه بدل گیرد که باز هم کینه شتری تا
قیامت همراه خود اوست برای افراد کینه جو بکار میرود که فلانی کینه شتری
دارد رفتارش چنین بروز می کند که اهل سازش و ارامش و صلح و صلاحیت نیست .
امان پرهیز از افراد دارای کینه شتری !پرهیز ، پر هیز !! ایام خوش و زیبا در پیش روی شما
به نام خدا
هزار داستان :
ویرانه های بجا مانده از شهر استخر
ته ستون
چاقو هر گز دسته خویش
را نمی برد
راست راست به دهان شیر میرود و سالم بر میگردد
دختر لپ خورجینی:
راوی:
کودکی خردسال،لاغراندام و گندمگون با موهای ژولیده که به سبب آویزانی دو لپ نرم و نازک و
لطیف از دو طرف صورت به لپ خورجینی معروف
بود وبا همین نام او را صدا می زدند . با کج اقبالی از ابتدای تولد بدون سرپرست مانده بود . سرپرستی او
را عمویش بعهده داشت. بهمراه دو خواهر
دیگرش از خانواده عمو که سن و سالی با اختلاف سنی برابر 5و 6 سال در یک خانواده تحت سر
پرستی عمو ساکت زندگی
میکردند . از همان
ایام کودکی دختر بچه به انجام امور خانه داری و زندگی در چادر سیار و
کوچ و جابجایی روزانه و ماهانه عادت داشت . مزه کارهای پر زحمت و پر مشقت
را
چشیده به مشغولیتهای زندگی کوچ نشینی خو گرفته بود .تنها فرزندی بود که
عزیز و
دردانه و نازلی شمرده نمیشد . دست نوازش مادرانه بر سرش کشیده نشده بود .
بارها و
بارهااز خانواده و پدر و مادر واقعیش از عمو و دیگران سوال میکرد اما
هیچگاه جواب درست و قانع کننده نشنید . از کودکی دردهای روحی و تنهایی
را با جو بی تفاوتی دیگران
با پوست و استخوان احساس کرده بود و با آن بزرگ شده بود .البته رفتار
خانواده عمو ساکت
با او نسبتا خوب بود اما در واقع تفاوت عینی به چشم می خورد . شرح حال
زندگی او نمونه
چنین فرزندانی بی شک در جوامع گوناگون وجود دارد . زندگی افرادی در کودکی
شبیه سحر
وجود داشت و هنوز هم دارد . دختر یا پسر فرق نمی کند .
هرگز مهر و محبت مادرانه و پدرانه ،تمام وجودش را فرا نگرفته بود . درست
مانند شکم گرسنه که چشمش می دیدو دلش نمی دید . زندگی او لبریز از
ناملایمات روزگار بود بزرگ و بزرگتر شد زمانی به سن 17 سالگی رسید . دختری
خوش قد و بالا زرنگ و مهربان و صبور در دست روزگار پرورش یافته بود . با
گذشت و بی ریا و کم ادعا بود . هنوز هم او را بدان نام کودکی می خواندند .
همین نامیدن وی بنام :لپ خورجینی : سبب رنجش او می شد و او دیگر دارای
هویت و شخصیت واقعی و انسانی بود و ابدا راضی از بکار بردن دیگران با آن
لفظ کهنه بر خود نبود . اطرافیان دلرنجش و احساس ظریف و غریب او را درک
نمیکردند . با وجود جمع بودن صفات خوب در درون او، اما در این مورد و
نامیدن دختر لپ خورجینی صبر و تحمل خود را از دست میداد و عکس العمل نشان
میداد . بارها عمو ،زن عمو، به دخترانش تذکر می دادند حرمت او را حفظ کنید
. مبادا او را با بکار گیری الفاظ نا خوشایند ناراحت کنند . دختر خیلی
زحمتکش و کاری بود . همه امور خانه را یک تنه حریف بود . بعضی اوقات که دو
دختر عمو سر به سرش می گذاشتند کاسه صبرش لبریز شده و آرزو میکرد روزی
برسد رویش از دیدن انها ببرد . اما تحمل تنها عنصری بود که درس ایستادگی
به وی داده بود. گلایه از آنها تمامی نداشت . بر عکس دوران کودکی وهمان
اواخر توجهی به حرف مردم نداشت، اینک اخلاق و رفتارش بکلی تغییر کرده بود .
زیر بار حرف های منتسب به خود نمی رفت . حال که دارای هویت و عقل کامل
شده ،چرا او را بی هویت نامند . برای برداشتن نام مستعار خود زیادی فکر
میکرد . برخی با شوخی کودکانه لقب او را مرتب صدا میکردند . همین عمل
دوباره، سبب تنفر وی از کسانی بود که او را به شوخی می گرفتند .دعا میکرد
ای کاش روزی برسد که از شنیدن این نام خلاص شوم . همه روی اعصابم پا می
گذارند . مگر من نام و هویت واقعی ندارم . تنها او بود که فکر می کرد برخی
الفاط کهنه او را کوچک و بی شخصیت جلوه میدهد . رنجش و گرفتگی چهره و
رفتارکج خلقی ، کم محلی کردن برخی آدمها ،برخورد متقابل او بود که تمامی
نداشت . چرخش زمانه بی توقف داشت گذر عمر او و دیگران را سپری می کرد .
روزی در صبح دل انگیز بهاری چادر انها در توقف یک روزه حوالی دروازه
ویرانه های کهن شهراستخر
در کنار دروازه تمدن ایران قدیم برپا بود . ان وقتها ویرانه های تاریخی
انجا نه محافظی و نگهبانی داشت نه کسی توجه چندانی به ان ویرانه ها میکرد .
فقط گذشت زمان حس میشد . گله ها ی شتر به آرامی در اطراف تپه های
تاریخی در حال چرا بودند . جاده باریک و خم دار و پیچ دار شیراز - اصفهان
از کنارآن دروازه فرو ریخته که اینک خانواده سحر در کنار ان مستقر بودند
رد میشد . جاده بیابانی خلوت و بی صدا مانند ماری سیاه رنگ در لابلای تپه
ها پیچ می خورد و بچشم می آمد . وسط روز یکی اتومبیل فولوکس واگن با سه
مسافر دو دوربین بدست کنار سنگ های حجیم دروازه شهر استخر دور تر از خندق
خشک و عمیق گرد شهر توقف کرد، تا از لپ لپ خوردن شترهای درحال خار خوردن
تصویر بگیرند . دو نفر گردشگر خارجی و یک راننده ایرانی سرنشینان اتوموبیل
بودند . دقایقی بعد پس از فارغ شدن از ویرانه ها و جمع شترها بر ان شدند
که از سیاه چادر سحر هم تصویری داشته باشند . اولین فرد مقابل آنها در
دهانه چادر سحر بود . درحالیکه سگهای نگهبان با واق واق خود با صدای خود هم
صاحبخانه را متوجه غریبه ها میکردند و هم سبب جلوگیری از ورود انها به
حریم منزل را عهده دار بودند .ورود انها را متوقف ساخت . با کسب اجازه از
صاحب چادر وبه دنبال آن صدای ویژه عمو برای سکوت سگها کافی بود. انها وارد
سیاه چادر ساده و در عین حال مرتب و جمع و جور و پاکیزه انها شدند . با
دیدن نقش قالی ها و قالیچه های رنگ و رو رفته و اجاق پر اتش و دیگ چه پلو
زیر و رو دارای آتش سرخ و چیدمان بار و بنه داخل چادر و کلا فضای خوب و
مصفای درون چادر کوچک و مشکهای اب و خیکچه پنیری مانده از سال قبل بکلی
مجذوب شدند و دمی نشستند و استراحت کردند . سحر میهمان نواز، دارای ان خصلت
خوب انسانی مثل پروانه در چادر می چرخید و امور پذیرایی را بعهده داشت .
کتری روی آتش گذاشت و قوری سه گل قرمز را با چای و استکانهای باریک ، در
سینی قدیمی و کنگره دار را روی یکی از کرسی های سنگی تخت نیم زیر و نیم
روی زمین مقابل مهمانان گذاشت . برخلاف اکثریت دختران دم بخت ایلی ، که
طبق رسوم و سنت از غریبه ها رو میگرفتند و خود را از دید انها پنهان می
کردند ، اما سحر همان جا مقابل سه میهمان با عموساکت و زن عمو نشست .
انها بویژه دو گردشگر خارجی از قالیچه های کهنه و زیر پای خود که به اصطلاح
خودشان انرا اورجینال بلکه اصل می خواندندو رنگ و رو پریدگی ان به سبب
کاربرد روزانه می دانستند برایشان جالب و دیدنی بود . مسافران پس از
بازدید از مقبره کوروش در پاسارگاد قصد بازدید از تخت جمشید را داشتند .
نا گفته نماند مسیر ایل سالانه دو بار پاییز و بهاره از مقایل کاخ های
پارسه و سایر آثار تاریخی کهن گذر داشتند . برخی اوقات به دلیل طغیان رود
خانه سیوند پل آب نمای معروف به گاراژ به زیر آب میرفت و تردد نا ممکن میشد
گذر ایل هم از سمت ویرانه های شهر استخر ادامه می یافت . مسیر و گذر به
سمت ییلاق دارای مشکلات بیشتری تا مسیر عکس داشت . به علت کشت بهاره اراضی
مسیر محدودیت رفت و آمد داشتند . مسافران خسته از راه طولانی با استراحت
کوتاه و دیدار از خانواده سحر بسیار سر شوق و شاداب شدند و با زندگی ایلی
از نزدیک آشنا شدند . انها خسته و کوفته از مسافرت سنگین راه دور به دیار
پارس امده بودند . دیدن سیاه چادر در کنار ویرانه های تاریخی، انسان را به
عمق تارخ باستان سوق می داد . مگر نه انها همانند اینها مسافر چرخش و کوچ
روزگار خود بودند . به نظر میرسید که این سیاه چادر از بقایای همان دوران
بجا مانده باشد . چنین حسی بر افکار هر تازه واردی عاشق تاریخ به نحوی
تاثیر گذار بود . به رسم و آیین و مهمان دوستی ایلات از هر گونه پذیرایی
در حد وسع موجود خود دریغ نداشتند . وقتی سینی با استکان نعلبکی چای در
دستان سحر با ان پاکیزگی محیط و دم دستگاه بی تکلف و ساده بر زمین نهاده شد
، نگاه عمیق راننده به چهره سحر شوق و رغبتی بر دل او افکند . زمانی حدود
یک ساعت بعد هنگام ترک چادر و عازم ادامه سفر گفتگوی کوتاهی بین ساکت و
مسافر غریبه ایرانی در جریان بود . همان زمان نیت خود را بر ملا ساخت . با
اشاره به موضوع خواستگاری از یک دختر ایلی ناشناخته مطرح شد فقط بین دو نفر
عمو و راننده . دو نفر با سبک زندگی متفاوت کمی در نگاه اول مشکل بنظر
میرسید اما شدنی بود . انسانها در هر حال قادر به وفاق خود با هر فرهنگ و
ساختار اجتمایی هستند . وفق دادن زندگی با هر کمیت و کیفیتی امکان پذیر است
. مگر اینکه دل خواستار نباشد . پس از پایان گفتگوی و ترک جلسه وداع آنها
ساکت به چادر برگشت و ابراز تعجب کرد و با اهل خانواده موضوع را در میان
گذاشت . پیشنهاد مرد غریبه خواستگاری از دختر ایلی بود . مرد توجه نکرد
منظورش کدام دختر بود . فقط مورد خواستگاری را مطرح کرده بود . مسلما تنها
دختری که در دل و خود اظهار رضایت میکرد سحر بود . دختران دیگر چندان رغبتی
و تمایلی برای ازدواج در شهر با غریبه ها نداشتند . بهر صورت مسئله گنگ
باقی بود . قول قرار برای فردای ان روز بود . گفته بود که پس از به مقصد
رساندن مسافران ش به دیدن انها برای مراسم خواستگاری خواهد امد .
انها نا چارا ان روز را در یورد باقی ماندند و منزل و ماوا چادر را مرتب و
تمیز تر از قبل و درون را بنحو خوبی آراستند .هر چه باشد میهمان هستند
صرف نظر از قضیه خواستگاری قدم میهمان را باید گرامی داشت و در انتظار قسمت
صبر می کردند . فردا چاشت بلند همان خودرو دو نفره دیروزی مقابل چادر
آنها توقف کرد و مرد غریبه به اتفاق مادرش که عصا ن با کمک پسر خود
ناهمواری های بین خودرو تا چادر را به سختی طی کردند و وارد چادر شدند پس
از پذیرایی مختصر مادر بدون مقدمه رفت سراغ خواستگاری و قید کرد که پسر من
از دختر شما خیلی تعریف و تمجید کرده است و از او خوشش امده اگر قسمت
باشد شما و خانم دختر راضی به این وصلت باشید یک هفته دیگر برای مراسم
عروس بران خدمت برسیم . دختران هرسه کنار مادر و پدر نشسته بودند و منتظر
نتیجه برسی کلی ماجرای خواستگاری بودند .ادامه
به نام خدا
کاستی ها را ببخشید
لطفا از کپی و رونوشت جهت ارسال و انتشار بدون ذکر منبع خودداری فرمایید !
هزار داستان :
سرنوشت کره اسب کهر قشقه چهار قلم
سفید- 2/10/99
ایل در خوش
منظر ترین زمان و مکان ییلاق در اتراق کامل بسر می برد .هم چنین خوش
خیال ترین وضع موجود خود را سپری میکرد .گروهی از چادر نشینان برای
شرکت در مجلس و, محفل شادی عقد و عروسی دور هم جمع بودند , بزم شادی راه
انداخته بودند . انها فقط در آن اوقات به جشن و
شادی خود فکر می کردند . رمه بانان و ساربانان و چوپانان و خدمتکاران هر
کدام رها
از بند و قید خدمت به شادی شبانه می پرداختند . و بجز به شادکامی و نشاط و
شادمانی
شبانه به چیز دیگر نمی اندیشیدند . ماموریتها در اوایل شب خلاص و تمام بود .
یک
رودخانه طویل و مارپیچ هر گز از ایل دست بر نمی داشت . هر کجا ایل وبر
پایی سیاه چادر
بود و کوچ بود انجا نیزدیده می شد . در واقع ایل بود که خود
را هماهنگ و همراه رودخانه و مسیر با دوام و طولانی رود را دنبال می کرد .
به یمن
برکت و حرکت اب به اراضی پایین دست ، بیشه زار و علفزار و خوراک
دام و مراتع بی نظیر و جذاب و جالب همه را ناباورانه بخود جذب می کرد . سایه
سار درختان بید و
اهر و طاق ( نام محلی ) و چندین گونه درخت و درختچه و ده ها گونه بوته و
گیاه سبز چند شکل و
متفاوت دیده می شد . همزمان با جریان رودخانه یک کانال عمیق آب ازحوالی
سر چشمه رودخانه ابتدا بشکل چاه قنات و سپس کیلومترها روباز از عهد
باستان برای آبیاری و
بهره برداری کما کان در جریان دایمی هم گام با رودخانه جاری و مورد استفاده
بود . آنقدر در
زمانهای پیشین عمق و بدنه ان را از گل و لای تهی کرده بودند که سراسر اطراف بیرونی آن
مانند سنگر بزرگ و سد محکم دیده می شد . درون و کناره کانال آب پر از
نیزار ، قسمت هایی از آن در
بهاران پر از لاله های داغ گونه گلهای شقایق کم دوام هنگام وزش باد در
رقص و خم و راست شدن بود. درختان و درختچه های گلگز گونه با گلهای صورتی به
زیبایی مرغزارعلاوه به
طراوت و زیبایی بهشت مانند با گل و سبزه و گیاه و علفزار آراستگی خاصی به
آنجا بخشیده بود.
در یک
طرف رودخانه قرقی بهشتی ویژه وجود داشت . ودر سمت دیگر بدون پوشش گیاهی کم پشت و بی
بضاعت و تهی از علفزار بود . گاهی ساربانان و رمه بانان با شیطنت خود از روی پلهای باریک چوبی و تخته ای موقت از روی کانال و درون گدار
رودخانه رمه های ،اسب و شتر و گله ها را وارد قرق نموده و حسابی در کوتاه مدت سبب
سیری شکم انها میشدند. بعد از ان مرحله غرق در قرق ،گله و رمه ها را از میانه دشت روی پل و تپه و تل ،باز می گرداندند .هدایت گله
ها بدون اجازه وارد عرصه
مرغزارموقتی بود و در ساحل انطرف رودخانه چند ساعتی همه چرندگان ایل را در
جنگل مصنوعی و طبیعی در هم تنیده به چرا میبردند .گاها در گیری های فیزیکی و بحث و جدل بین دو
گروه در می گرفت و با پادر میانی بزرگان هر دو قبیله قضیه فیصله و حل و فصل میشد
. این روند هم چنان در طول حیات ایل وجود داشت . اما ان شب همه گرد جشن و شادی از
وظایف خود دست کشیده بودند . و تماشای رقص و آواز گروهی دیگران بودند .نوبت صرف شام هنوز مانده بود.مطابق
عادت عصرانه یک گله و رمه اسب خود سرانه از کانال گذر کردند و اخرین راس رمه ،
مادیان کهرو کره اسب کهر قشقه 4قلم سفید ناز و زیبا بود که مدتی پیش متولد شده بود. لقب خوش نژادی خوشکل و زیبا با دم ورچینی و طوق دار از نژاد
اسبهای زیبا و با قابل طایفه دره شوری ایل قشقایی را با خود یدک می کشید . بگفته صاحب و بزرگان
دور و بر قبیله جد مادریش مادیان کهر از نژاد اسبهای زیبا و خوش هیکل و خوش اندام و خوش استیل دره شوری در ییلاق اطراف سمیرم بوده که آن زمانها هفته ای طول کشیده که
از این ییلاق به ان ییلاق اسب مادر را انتقال داده اند ،برای تولد و تولید نسل اسب های خوب ، مراسم در
هم آمیزش با نریان خوش نژاد تا اولین کره تولد و تا نسل
کنونی ادامه داشت .یکی از همان نسل قبلی مادیان ذکر شده ،آن کره اسب به تمام معنا
زیبا و و مایه امید پاگیری نسل جدید اسبها نیز همان کره اسب نامبرده بود . بیچاره کره اسب با غفلت
ناگهانی اهالی چادر نشینان بدنبال ریزش پل و فرو افتادن ستون های چوبی از مادر و دیگر اسبها جدا
افتاده بود . مادر در انطرف و کره در این طرف کانال بی تابی میکردند . اهالی هم سرگرم
میهمانی جشن بودند . با فرا رسیدن گرگهای درنده و گرسنه موقعیت برای شام گرگها هم
فراهم گردید . از فرصت تنهایی استفاده کردند و به تعقیب و گریز بدنبال او
افتادند . اسب مادر در آنسوی کانال غیر قابل ورود و دفاع از کره اسب پای کوبان و
نعره کشان زمین را زیر و رو میکرده است . بنا براین آنطرف دیواره کوه مانند، کانال بدنبال حمله سه گرگه پا
به فرار گذاشته بود و سه قلاده گرگ در تعقیب او بودند و از دید مادر هم پنهان شده
بود . شاید تنها شانس و عامل موفقیت کره اسب سگ نگهبان بوده که خود را با سرعت به محل در گیری کره اسب بی دفاع در برابر گرگها رسانده بود . اما دندانهای تیز و برنده
گرگها اقبال زنده ماندنش بسیار اندک بوده است . با تنها سگ وارد کازار شده ، نیروی کافی برای دفع خطر دشمنان را نداشته و پس از
تلاش اندکی فقط نظاره گر دریدن ان میشود و خود را کنار کشیده و با صداهای ترسناک
منتظر نیروی کمکی بوده است . ولی فایده نداشت . در یک ان در پی واقعه دردناک ساعتی بعد بجز اسکلت
کره اسب چیزی از ان باقی نگذاشتند . پس از
پایان مراسم شادی، برای جمع آوری اسبها اقدام میشود که با منظره بسبار ناراحت کننده
و تاسف بار حمله گرگها و پایان زندگی کره اسب معروف یک ماهه ایل روبرو میشوند . این طرز
رفتار حمله گرگها و دفاع اسبها از مواجهه با یکدیگر را صاحب نظران ایلی با قوت
اظهار نظر نمودند و سخنانی در این مورد به دیگران گوشزد کردند . هیچ درنده ای از
قبیل خرس و گرگ و کفتار در محدوده ییلاق براحتی قادر نبود یک اسب را به زانو در
اورد با وزن و هیکلی سنگین و سم محکم و چرخش و لگد های پیا پی قادر به متلاشی کردن
جمجمه هر درنده ای می شود . در هنگام خطر سر را مابین دو زانوی و دست پنهان می
سازد و هیچ موجودی نمی تواند به سر
و گردن
و شریان حیاتی ان دسترسی و او را خفه کند . کاری که اکثر درندگان با شکار
خود انجام
میدهند . در اینجا متاسفانه بادور ماندن کره از مادر، گرگها موفق به
نابودی ان شدند . تنها با دویدن و سرعت انهم به مدت محدود قادر بوده تا به
چنگ گرگها نیافتد
. ولی عاقبت با خستگی روبرو شده وبه دام گرگها افتاده بود . به یاد و بینت ( سرشماری ) رمه پرداخته اند و پس از لحظاتی متوجه از بین رفتن
کره اسب شدند . بعد از جستجو در اطراف کانال اب منظره دلخراش تکه و پاره شدن کره
اسب خورده شدن و تبدیل به اسکلت ،به شدت ناراحت شدند . با وجود داشتن کره اسب های دیگر اما این یکی علیحده و
خوش نژاد بود . همینجا تصمیمگرفتند تلافی ان را بر سر گرگها در آورند . ندا
دادند ای گرگهای بی شرم و درنده منتظر تلافی اعمال زشت خود باشید . با هر کلکی بود
با ترفند خاصی و مهار سگها در یک هفته به روشی
ماهرانه
کلک هر سه گرگ و تعدادی روباه و شغال را کندند . بدون کمک از نیروی انسانی
انها را قلع و قم کردند . در اینجا به سبب روش نا جوانمردانه
راه و روش و دام دقیق گرگ کشی از بیان ان خوداری میشود . فقط کافی بود که
انها تاوان
چرای بی رویه در منطقه قرق ممنوع و شادی در جشن با نادیده گرفتن اصول جمع آوری احشام
خود با از دست دادن آخرین کره اسب از
نژاد
خوب را در یک شب سیه دادند . بعدا رد یابان ایل از بازدید محل جنایت
گرگها که بحساب و رفتار خود گرگها ( مناسب ترین و بهترین عمل بوده است )
بهترین عمل ربودن خوراک برای رفع گرسنگی را تشریح کردند ، پی به
اصل ماجرای حمله و دفاع بی نتیجه کره اسب از دست ودندان و پنجه گرگها را
بنحو تاسف باری داستان سرایی
کردند . و با حیف و دریغ بسی لعنت بر گرگها فرستادند . در حالیکه وظیفه
گرگها و هر
درنده یگر گشتن (دور زدن شبانه )و پیدا کردن و حمله و دریدن و خوردن (طعمه
) موجودات هستند .تنها وظیفه
انسانها حفاظت از جان حیوانات خود می باشد . و کلا رفتارگرگها این چنین
عملی را می
پسندد . شکم سیر کردن انها یکی از بهترین گزینه های پیش روی خود است وحشی و
اهلی
نمی شناسند . مگر نه در بلاد افریقا جانور شناسان با ورود به زیستگاه
درندگان برای
برسی رفتار غریزی به انها طوری نزدیک میشوند که درنده در حال شکار و خفه
کردن و
دریدن زنده زنده انها هستند و انسانها حق هیچگونه دخالت در زندگی انها را
نداشته و
ندارند .آ نها برای تهیه گزارش و عکس و فیلم تماشاچی محض هستند . درندگان در
پی جستجوی
شکار و تعقیب و گریز و به چنگ اوردن و خفه کردن و دریدن هستند . سر انجام در
نهانخانه شب تیره شب زیان درنده خو در غیاب صاحبان موجودی دوست داشتنی و
نجیب که خود غرق در شادی و بی خبری بودند ، پوست از اندام بر کندند و آخر
ماجرا امید به آینده و هستی موجودی کمیاب را مانند داغی بر دل خواهان ان حیوان نشاندند .به امید سلامتی همگان
تصویر تزیینی از آقای نصیر یوسفی
درباره این سایت